رفیق دلتنگیاتو بیار اینجا
همه ما دلتنگیو غصه داریم
شریک غم هم شدن خیلی قشنگه
تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است
اشکی پاک کن :riz304:
نمایش نسخه قابل چاپ
رفیق دلتنگیاتو بیار اینجا
همه ما دلتنگیو غصه داریم
شریک غم هم شدن خیلی قشنگه
تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است
اشکی پاک کن :riz304:
آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن
وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی
وقتی نمیتونی درد و دل کنی
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی
و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن...!! :172729:
چه ظریفانه است خلقت قلب آدمی...!
به تلنگری می شکند...!
به لحنی می سوزد...!
برای دلی می میرد...!
به نگاهی جان می گیرد...!
و به یادی می تپد...!
و ازخوشی های روزگار همین بس!
که درهر ساعت از شبانه روز که دلت خواست،به کسی زنگ بزنی
و او بی درنگ گوشی را بردارد و بگوید"جان...دل!!!"
که بدانی مزاحم نیستی...
که اصلا انگارمنتظرزنگ ت بوده...!!!!!!!
افسوس و صد افسوس.
شب سردی بود ….
پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …
شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت
و انعام میگرفت …
پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …
رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده
داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …
میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش …
هم اسراف نمیشد هم ….
بچه هاش شاد میشدن …
برق خوشحالی توی چشماش دوید ..
دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….
تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت :
دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …
خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت …
دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …
چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …
مادر جان ! پیرزن ایستاد …
برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم !
سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….
پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !
زن گفت : اما من مستحقم مادر من …
مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو
شکستی ! جون بچه هات بگیر !
زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد …
قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش …
دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت :
پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی مادر!
---------------------------------
چقدر خوب میشه این شب عیدی یه کم بیشتر به فکر هم باشیم ........ :002:
http://8pic.ir/images/43537436320709174118.jpg
در خیالم هنوز
سفره هفت سین
در خانه قدیمی امان
کنار پدر بزرگ و مادربزرگ پهن است...
ماهی های قرمز حوضش هنوز این سو و آنسو می روند ...
بعد آن ها
هیچ عیدی
برایم
عید نشد... :dadad4:
[IMG]http://8pic.ir/images/24353***381961704319.jpg[/IMG]
ﺗﻮ ﺳﺎﻝ ﻣﺎﺭ ﺗﺎ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺶ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭلی ﺳﺮ ﺟﺪﺗﻮﻥ ﺗﻮ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﻟﮕﺪ ﻧﻨﺪﺍﺯﯾﻦ :|
http://8pic.ir/images/23564188020552183571.jpg
لعنت به زمونه ای که
مرد بودن درد داره و نامرد بودن کیف . . .
لعنت به زمونه ای که
خوبی کردن تاوان داره و بدی کردن احترام . . .
لعنت به زمونه ای که
پاک بودن تنهایی میاره و خیانت کردن کلاس . . .
ســـردرگــــــــــمــم! من موندم و این زمونه . . .
http://8pic.ir/images/23558679573253911372.jpg
حالا می نویسم...
یک "سین"
از سفره هفت سینمان
برای همیشه کم شد ...
سین
یک
سرباز...
---------------------------------------------------------
جمشید دانایی فر پر کشید اما خداوند 10 روز پیش فرزندی را از او در میان ما به یادگار گذاشت . فزرندی که هیچ گاه پدرش او را ندید ......
همسر جمشید نامی بر فرزند دلبندشان نگذاشت تا پدرش نامی نیک برای فرزندش بگذارد و امید داشت تا هر چه زودتر جمشید به وطن برگرده.
به خانواده این سرباز غیور تسلیت می گم
و براشون از خداوند طلب صبر دارم...
رفتی و زنت منتظر نو قدمی بود
گفتی به پدر کاش پسر داشته باشد
گفتی که پس از من چه پسر بود و چه دختر
باید که به خورشید نظر داشته باشد...
اینک پسری از تو یتیم است در اینجا
در حسرت یک شب که پدر داشته باشد