PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ارزش دوستی...



leila22a
03-15-2014, 09:12 AM
زندگی در حصار ثانیه هاست

مرگ در آن سوی زمان پیداست



ای دل از این زمین چه می خواهی

ساحل عشق در دل دریاست



اشکها هم دروغ می گویند

چقدر چشم های من تنهاست



حجله ی عشق را بیارایید

شانه ام میزبان خنجر هاست



معنی ی دوستی و یکرنگی

چند نقطه…چقدر بی معناست



دوستی اتفاقی است که ارزش وقوع آن کاملا به اندازه قلب های ما بستگی دارد .



گاهی فکر می کنم کسانیکه ارزش دوستی های قبلی شان را نمی دانند



اصالت احساسی شان را راحت از دست می دهند .



راز دوستی در معتمد بودن است.روی حرف خود ایستادن و به قول خود عمل کردن...



این روزها دوستی ها کم و کمرنگ تر شده . نمیدونم چرا ؟



اما باعث بسی تاسف هست این اتفاق .



دوستی هایی که سالیان سال پابرجا بوده داره روز به روز از بین میره .



نمیدونم باز هم چرا ؟؟ نمیدونم



دوستی گذشتن نیست از خودگذشتن است ،



دوستی شنیدن نیست فهمیدن است ،


دوستی دیدن نیست حس کردن است ،



دوستی ترک کردن نیست حفظ کردن است .




(( دوستی نعمت گرانبهایی است ، خوشبختی را دوبرابر می کند


و بدبختی را تخفیف می دهد. ))“ویلیام شکسپیر"

leila22a
03-15-2014, 09:14 AM
یکی بود یکی نبود . یه روز یک روباه به نزدیکی شهر آمده بود،در آن هنگام شازده كوچولو را ديد :

روباه گفت : سلام !



شازده كوچولو گفت : تو كي هستي ؟ عجب خوشگلي!

روباه گفت : من يك روباهم .

شازده كوچولو گفت : بيا با من بازي كن ، نمي داني چه قدر دلم گرفته !

روباه گفت : نمي توانم با تو بازي كنم، چون هنوز اهلي ام نكرده اند.

شازده كوچولو گفت: اهلي كردن يعني چه؟

روباه گفت : آدم ها تفنگ دارند و شكار مي كنند ، اين مورد اسباب دلخوري است ! امّا ، مرغ و ماكيان هم پرورش مي دهند و خيرشان فقط همين ا ست .آيا تو پي مرغ مي گردي ؟

شازده كوچولو گفت :نه ، پي دوست مي گردم . نگفتي اهلي كردن يعني چه؟

روباه گفت : اهلي كردن چيزي است كه پاك فراموش شده ، يعني ايجاد علاقه كردن!

شازده كوچولو با شگفتي گفت : ايجاد علاقه كردن!!



http://fararu.com/files/fa/news/1391/10/24/48517_370.jpg





روباه گفت : معلوم است . تو الان براي من يك پسر بچه اي مثل صد هزار پسر بچه ديگر، نه احتياجي به تو دارم و نه تو احتياجي به من داري. من براي تو يك روباهم ، مثل صد هزار روباه ديگر، اما اگر منو اهلي كني هر دو َ به هم نيازمند خواهيم شد . تو براي من در همه عالم همتا نخواهي داشت و من براي تو در دنيا يگانه خواهم بود !

الان زندگي يكنواختي دارم.من مرغ ها را شكار مي كنم و آدم ها مرا. همه مرغ ها عين هم هستند.به همين جهت در اينجا اوقات به كسالت مي گذرد ولي اگر تو منو اهلي كني ، انگار كه زندگيم را چراغان كرده باشي .آنوقت صداي پايي را مي شناسم كه با هرصداي پاي ديگري فرق مي كند.صداي پاي ديگران مرا وادار مي كند توي هفت سوراخ قايم بشوم ، اما صداي پاي تو مثل نغمه ي موسيقي مرا از سوراخم بيرون مي كشد و روحم را نوازش ميكند.

تازه ، نگاه كن ! آنجا ، آن گندم زار را مي بيني ؟ براي من كه نان بخور نيستم ، گندم چيز بي فايده اي است . گندم زارها مرا به ياد هيچ چيز نمي اندازند و اين جاي تاسف است ! اما تو موهاي طلائي داري، اگر مرا اهلي كني ، محشر ميشود ! چون گندم كه طلائي رنگ است مرا به ياد تو مي اندازد ، آنوقت من صداي وزيدن باد را كه در گندم زار مي پيچد ، دوست خواهم داشت....

حالا اگر دلت مي خواهد مرا اهلي كن!

شازده كوچولو جواب داد:دلم كه خيلي مي خواهداما وقت چنداني ندارم. بايد بروم دوستاني پيدا كنم وازكلي چيزها سردرآورم!

روباه گفت :آدم ها فقط از چيزهايي كه اهلي مي كند مي تواند سردرآورد.انسان ها ديگر براي سردرآوردن از چيز ها وقت ندارند. همه چيز را همين جور حاضر آماده ازدكان ها مي خرند ا ما چون دكاني نيست كه دوست معامله كندآدم ها ما نده اند بي دوست ! تو اگر دوست مي خواهي خب منو اهلي كن !

شازده كوچو لو پرسيد : (( راهش چيست ؟))

روباه گفت : بايد خيلي خيلي حوصله كني . اولش كمي دورتر از من لاي علف ها مي نشيني من زير چشمي نگاهت مي كنم و تو لام تا كام هيچي نمي گويي .چون كلمات سر چشمه ي سوء تفاهم ها هستند در عوض ميتواني هر روز يك مقدار نزديك تر بنشيني.


فرداي آنروز شازده كوچولو آمد. روباه گفت : كاش سر همان ساعت ديروز آمده بودي ، اگر مثلا" : هر روز سر ساعت چهار بعدازظهر بيايي من از ساعت سه دلم قند آب مي شود و هر چه ساعت جلوتر برود ته دلم بنا مي كند به شور زدن و نگران شدن ، آنوقت است كه قدر خوشبختي را مي فهمم!!

اما اگر تو وقت و بي وقت بيايي ، من از كجا بدانم چه ساعتي بايد دلم را براي ديدارت آماده كنم؟

به اين ترتيب شازده كوچولو روباه را اهلي كرد.

لحظه جدائي نزديك شد....

روباه گفت : آخ ! نمي توانم جلو اشكم را بگيرم!

شازده گفت : تقصير خودت است . من كه بد تو را نخواستم ، خودت خواستي اهليت كنم...

روباه گفت : همين طور است.





http://fararu.com/files/fa/news/1391/10/24/48521_391.jpg




شازده كوچولو گفت :پس اين ماجرا فايده اي براي تو نداشته ؟

روباه گفت : چرا ، براي خاطر رنگ گندم ! چون من هر وقت گندم زار را ببينم ، بياد تو خواهم افتاد.

اما وقتي خواستيم با هم وداع كنيم ، من به عنوان هديه رازي را به مي گويم .

شازده كوچولو بار ديگر به تماشاي گل ها رفت و گفت :

روباهي بود مثل صد هزار روباه ديگر ، او را دوست خود كردم و حالا تو همه عالم بي همتا است. و برگشت پيش روباه و گفت : خدانگهدار!

روباه گفت : خدا نگهدار تو و اما رازي كه گفتم خيلي ساده است!

"جز با چشم دل نمي توان خوب ديد. آنچه اصل است از ديده پنهان است . ارزش گُل تو به اندازه عمري است كه به پاش صرف كرده اي!"

"انسان ها اين حقيقت را فراموش كرده اند ، اما تو نبايد فراموشش كني . تو تا زنده اي نسبت به چيزي كه اهلي كرده اي مسئولي!"

شازده كوچولو زير لب زمرمه كرد:

" جز با چشم دل نمي توان خوب ديد ، آنچه اصل است از ديده پنهان است!

پس بيا ئيد ماهم عشق خود و دوست خود را به راحتي نرنجانيم و ارزان از دست ندهيم