leila22a
03-16-2014, 08:29 AM
حساب سال
الهی..اهدنا الصراط المستقیم...
آخر سال که میشه صبح تا شب دنبال حساب و کتاب با خودمم ..نه حساب مالی که دانشجو جماعت وضع مالی اش مثل خزانه خالی بانک است که همیشه هر رئیس بانک
از روز اول کاری تا روز آخر کاری می گوید...خزانه خالیست.
حساب برنامه های زندگی خودم ..کارهایی که قرار بود توی این یه سال انجام بدهم...تقویم رو نگاه میکنم و هر ماه روزهایی که نکته ای برایش یادداشت کردم و اتفاقی خاص بوده را مرور
میکنم اینکه چطور با آدم ها و احساسشان برخورد کردم ، اینکه چقدر در این یک سالی که داره تموم میشه آدم بودم که سخت ترین کار آدم بودنه، چقدر سخته حساب و کتاب...وای خدایا
قیامت میخوای چه جور با ما حساب کنی...آخر سال که میشه دوست دارم برم یه جایی مثل مشهد یا امامزاده ای و بشینم با خودم خلوت کنم....
بعضی مواقع هر چقدر هم میخواهی وانمود کنی حالت خوبه و هیچ دردی نیست باز نمیشه ...نمیدونم چرا؟
شاید به قول مادرم دخترش خوب بلد نیست نقش آدم دیگری را بازی کند. هیچ وقت سعی نکردم کسی غیر خودم باشم نمیدونم چرا؟؟؟...شاید اشتباه کردم...شاید...پر از تردید و سوال؟؟؟نقش آدمی
که میخواهد دورغ بگوید آدمی که می خواهد رنگ رخساره خبر از سر درونش ندهد.
به راستی چقدر ادمهای ریاکار نقش سختی دارند !چطور آنقدر با اخلاص نقش ادم ریاکار را خوب بازی میکنند؟ مگر از خود خجالت نمیکشند؟
مگر شب ها که به آیینه و قیافه خود خیره می شوند از وجدان نیمه خواب یا بیدار خود خجالت نمی کشند یعنی تا کی میخواهند سجاده آب بکشند؟؟
حالم داره از بعضی آدما به هم میخوره و خیلی سعی کردم که خویشتن داری کنم در مقابل همه این شعارها و حرف ها و فریب هایشان و
همه این من من آنها ...به راستی که نفس کشیدن بعضی ها دنیا را آلوده میکند .
سخت ترین کار در دنیا آن است که خودت نباشی و بخواهی هر روز نقشی را بازی کنی که دیگران ازت میخواهند اینگونه است که هر
روز و ساعت به رنگی در می آیی...
یاد این بیت حافظ افتادم
" واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند...چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند"
:sad:
الهی..اهدنا الصراط المستقیم...
آخر سال که میشه صبح تا شب دنبال حساب و کتاب با خودمم ..نه حساب مالی که دانشجو جماعت وضع مالی اش مثل خزانه خالی بانک است که همیشه هر رئیس بانک
از روز اول کاری تا روز آخر کاری می گوید...خزانه خالیست.
حساب برنامه های زندگی خودم ..کارهایی که قرار بود توی این یه سال انجام بدهم...تقویم رو نگاه میکنم و هر ماه روزهایی که نکته ای برایش یادداشت کردم و اتفاقی خاص بوده را مرور
میکنم اینکه چطور با آدم ها و احساسشان برخورد کردم ، اینکه چقدر در این یک سالی که داره تموم میشه آدم بودم که سخت ترین کار آدم بودنه، چقدر سخته حساب و کتاب...وای خدایا
قیامت میخوای چه جور با ما حساب کنی...آخر سال که میشه دوست دارم برم یه جایی مثل مشهد یا امامزاده ای و بشینم با خودم خلوت کنم....
بعضی مواقع هر چقدر هم میخواهی وانمود کنی حالت خوبه و هیچ دردی نیست باز نمیشه ...نمیدونم چرا؟
شاید به قول مادرم دخترش خوب بلد نیست نقش آدم دیگری را بازی کند. هیچ وقت سعی نکردم کسی غیر خودم باشم نمیدونم چرا؟؟؟...شاید اشتباه کردم...شاید...پر از تردید و سوال؟؟؟نقش آدمی
که میخواهد دورغ بگوید آدمی که می خواهد رنگ رخساره خبر از سر درونش ندهد.
به راستی چقدر ادمهای ریاکار نقش سختی دارند !چطور آنقدر با اخلاص نقش ادم ریاکار را خوب بازی میکنند؟ مگر از خود خجالت نمیکشند؟
مگر شب ها که به آیینه و قیافه خود خیره می شوند از وجدان نیمه خواب یا بیدار خود خجالت نمی کشند یعنی تا کی میخواهند سجاده آب بکشند؟؟
حالم داره از بعضی آدما به هم میخوره و خیلی سعی کردم که خویشتن داری کنم در مقابل همه این شعارها و حرف ها و فریب هایشان و
همه این من من آنها ...به راستی که نفس کشیدن بعضی ها دنیا را آلوده میکند .
سخت ترین کار در دنیا آن است که خودت نباشی و بخواهی هر روز نقشی را بازی کنی که دیگران ازت میخواهند اینگونه است که هر
روز و ساعت به رنگی در می آیی...
یاد این بیت حافظ افتادم
" واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند...چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند"
:sad: