PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : طنز: امان از اين زندگي...!



saeide
07-07-2014, 12:51 AM
زندگی مثبت: رابطه مادربزرگ و من در سال‌هاي آخر عمرش آن طور كه بايد حسنه نبود. سر مسائل مختلف با هم كل‌كل مي‌كرديم و هميشه آخرش مي‌گفت: «نمي‌دونم چي شد كه اين يكي اينجوري از آب در اومد.» مادربزرگ آدم معتقدي بود و حرکات و سکنات?اش پيچيدگي‌ها و ريزه‌كاري‌هاي خاص خودش را داشت...

اصلا به واسطه همين اعمال بود كه تا آخر عمر بدن خيلي نرمي داشت و مي‌توانست سرش را از ميان دايره‌اي كه با پاهايش مي‌ساخت عبور بدهد. بيشتر وقت‌ها سر مسائل اعتقادي بحثمان مي‌شد. آقا ما تا دهانمان را باز مي‌كرديم مادربزرگ مي‌گفت: «غيبت نكن مادر جون! فشار شب اول قبرت زياد مي‌شه.»

من: 200 تومان از اين بقالي طلبكار شديم. گفت پول خرد ندارم. هميشه مي‌گه ندارم.

مادربزرگ: اِوا.. اينقدر راحت غيبت نكن. (چيزهايي زير لب خواند و فوت كرد)

من: مادر جون! خاله اشرف زنگ زد گفتم سر نمازي.

مادربزرگ: خب چي گفت؟

من: گفت پارچه فاستوني پيدا نكرده …

مادربزرگ: باشه حالا غيبتشو نكن، خودم بهش زنگ مي‌زنم.

من: /- :

مادربزرگ(پس از سلام و عليك گرم با سبزي‌فروش آن هم از پياده‌روي آن طرف خيابان): مرتيكه بي‌انصاف آشغال‌فروش.

من: مامان بزرگ غيبت؟! غيبت كردي الان.

مادربزرگ: وا! چي مي‌گي تو. اوناهاش خودش اونور خيابون وايساده. اين غيبته؟

مادربزرگ به خواهرش: واي دختر فخري خانم اون قدر چاق شده؛ آدم تعجب مي‌كنه.

من: مادر جون غيبت نكن.

مادربزرگ: تو كه نميشناسيش. وقتي نشناسي عيبي نداره.

من: مي‌شناسمش. همون كه آش آورده بود در خونه.

مادربزرگ: نخير، اون نبود.(به خواهرش چشمك مي‌زند كه سوتي ندهد)

من: فخري خانم يه دختر بيشتر نداره…. حالا به فرض كه من نشناسم. خواهرتون كه مي‌شناسه.

مادربزرگ: نه اينم نمي‌شناسه (دوباره چشمك) يه بار ديگه بفهمم اينجوري آمار دختراي مردم رو داري اساسي باباتو مي‌اندازم به جونت.

مادربزرگ: شوهرش ماشاا... يه قد بلندي داره، از ديلاق‌هاي نتراشيده و نخراشيدس. عين نردبون دزدا مي‌مونه.

من: مامان بزرگ جان! خب اين غيبته ديگه.

مادربزرگ: دارم خوبشو مي‌گم ديوانه. نشنيدي گفتم ماشاا...

مادربزرگ: شمسي خانم با اون همه مال و اموال آخرش چي شد؟ مُرد الان بچه‌هاش دارن سر ارث مي‌زنن توي سر و كله همديگه.

من: غيبت نكن. روايت داريم كه غيبت كردن مثل خوردن گوشت تن برادر مرده آدم مي‌مونه.

مادربزرگ: وا! خدا رحمتش كنه، تو روي خودشم مي‌گفتم. خُرده بُرده ندارم من از كسي. بار آخرت باشه كه واسه من روايت مياري… داداش من اصلا دوزار گوشت به تنش بود كه من بخوام بخورم؟

من: اينم باز غيبت بود.

مادربزرگ: پاشو گمشو ازجلو چشمم نكبت. (فرار كردم به سمت حياط و مادربزرگ در ورودي را از پشت قفل كرد)

فرزان صوفي

یگانه
07-09-2014, 03:22 PM
1-تمامی اقایون شدیدا گرفتار کار و بیزینس خودشون هستند2- در حالی که شدیدا گرفتار کار و بیزینس خودشون هستند ولی در هر صورت وقت واسه خانوم ها دارند3- در حالی که در هر صورت وقت واسه خانوم ها دارند ولی اون هارو به حساب نمیارن 4-در حالی که اون هارو به حساب نمیارن ولی همیشه یکی و دوست دارن5- در حالی که همیشه یکی و دوست دارن ولی بازم شانسشونو روی بقیه خانوم ها امتحان می کنند6- در حالی که شانسشونو روی بقیه خانوم ها امتحان می کنن ولی وقتی یکیشون ترکشون می کنه دستپاچه میشن 7- وقتی یکیشون ترکشون میکنه در حالی که دستپاچه میشن ولی بازم درس عبرت نمی گیرن و هنوز هم میخوان شانسشون رو روی بقیه خانوم ها امتحان کنن اما نمیدونن شانس فقط یکبار در خونه ادمو میزنه

یگانه
07-09-2014, 03:35 PM
مذیت مذکر بودن 1-دختر نیستید 2- همیشه خودتون هستید(100 مدل آرایش نمی کنید) 3- فقط شما می تونید رییس جمهر بشید 4- فقط شما می تونید برید ورزشگاه ازادی و فوتبال بینید 5- برای دعوا کردن به بابا یا دادش بزرگتر احتیاج ندارید 6- توی اتوبوس جای بیشتری نسبت به دخترا دارید 7- در کمتر از 10 دقیقه می تونید دوش بگیرید 8- هرجور که حال کنید لباس می پوشید 9- در کمتر ا ز 2 دقیقه لباس می پوشید و اماده می شید 10- مهمتر از همه اینکه شما هیچوقت نمی ترشید . حالا هی ایه یاس بخونید و:1378272: