با عنایت به اینکه خوشبختانه در مملکتی زندگی می کنیم که اگر رندوم و کاملاً تصادفی یک نفر از آحاد ملت را همین جور که توی خیابان راه می رود، انتخاب کنیم؛ یا دانشجوست یا قبلاً دانشجو بوده یا بچه اش دانشجو است بدیهی است مدلی که ارائه خواهدشد، قابل بسط به تمام دانشجوهای آریایی این مرز و بوم می باشد.




آن کس که بداند و بداند که بداند


وی در خانواده ای روشنفکر و اهل مطالعه به دنیا آمد. پدرش به دلیل دانستن زیادتر از کوپن، کم کم کله اش بوی قرمه سبزی گرفت و بنابراین مدتی مجبور به خانه نشینی خود نخواسته شد. این از پدرش. خودش پس از ورود به دانشگاه، همان راه و روش پدرش را در پیش گرفت، یعنی کله اش بوی قرمه سبزی داد. کلاً قرمه سبزی نقشی اساسی در سرنوشت خانواده آنها ایفا می کرد. بنابراین در دانشگاه پس از انتشار چند نشریه دانشجویی و برگزاری چند تجمع اعتراض آمیز نسبت به شرایط علمی و رفاهی دانشگاه و چیزهای دیگری که گفتنش اینجا اصلاً صلاح نیست، به کمیته انضباطی دانشگاه راه یافت.
در آنجا اگرچه از خود و دانشجوهای دیگر دفاع کرد اما مسئولان کمیته انضباطی تصمیم خود را گرفته بودند و دیگر کاریش نمی شد کرد. بنابراین یکی دو تا ستاره حواله اش کردند و چند ترمی به او استراحت اجباری در خانه دادند. اگرچه یک بابایی روزی مهرورزانه گفت:
دانشجوی ستاره دار نداریم، اما چون او کلاً از این حرف ها زیاد می زد- گرانی و تورم نداریم! بیکاری نداریم، تحریم نداریم- کسی به او توجهی نکرد و به دمپایی اش هم نگرفت تا اینکه خودش کم کم در افق محو شد. علی ایحال او با همان ستاره ها به هر بدبختی که شده از دانشگاه فارغ التحصیل شد. سرانجام وی اگرچه، اسب خرد از گنبد گردون بجهانید اما واقعیت این است که الان به علت آنچه عدم قبولی در مصاحبه های علمی ارگانها و شرکت های دولتی و غیردولتی می داند، رفته به کنجی و غاز می چراند.


آن کس که بداند و نداند که بداند


وی در یکی از استان های اطراف اصفهان دیده به جهان گشود. حتی گشودن دیده اش به این دنیا هم با هزار مکافات انجام شد چون قبل از به دنیا آمدن، در شکم مادرش خوابش برده بود و پرستاران مجبور شدند او را همان طور خواب آلوده بیرون بکشند. او فردی بسیار باهوش بود که چیزهای زیادی می دانست اما چون حال و حوصله دانستن نداشت، ترجیح داد خودش را به ندانستن بزند تا اینکه کم کم فراموش کرد که می داند.

او فردی بسیار تنبل بود. اگرچه واژه تنبل نمی تواند حق مطلب را در مورد وی ادا کند اما خوب به هرحال چاره ای هم نیست، چرا که واژه معادل آن قطعاً دچار ممیزی قبل از چاپ می شود. به هرحال او پس از ورود به دانشگاه همان رویه سابق زندگی خود و هم کیشانش را ادامه داد. شب ها، صبح می خوابید و صبح ها، ظهر از خواب بیدار می شد. در طول تمام 12 ترمی که در دانشگاه به کسب علم می پرداخت، در واقع نمی پرداخت بلکه به کسب رکورد 48 ساعت خواب مداوم بدون زخم بستر نائل شد. در دوران تحصیلش به ندرت در کلاس ها حاضر می شد و در تمام این 144 واحد کوفتی، حتی یک بار هم نشد غیبت هایش از حد مجاز نگذرد. اما او به این مسائل وقعی نمی نهاد. یعنی ترجیح می داد اگر قرار بر وقعی نهادن به چیزی باشد، آن چیز حضور بدون غیبت در خوابگاه باشد. کلاً دوران دانشجویی وی در دو چیز خلاصه شد: شب ها بازی های فکری با هم اتاقی ها و سفر به فضا با کمک گاز پیک نیکی و روزها خواب. در نهایت وی پس از 12 ترم از دانشگاه اخراج شد و طبق گزارشات همین الان هم کپه مرگش را گذاشته و خوابیده است. ای کاش کسی بیدارش نماید که بسی خفته نماند.

آن کس که نداند و بداند که نداند


او قطب عالم نفهمی و بلاهت بود و این خیلی آزارش می داد. تا قبل از ورود به دانشگاه کلاً هیچ چیز نمی دانست و اصطلاحاً سر از محتویات الاغ هم درنمی آورد. پدر وی چند مؤسسه مالی و اعتباری داشت و نیز جزء یکی از بزرگترین واردکننده های کشور بود. وقتی وضعیت پسرش را دید به او گفت: پسرم ندانستن عیب نیست. پسرش گفت: خب؟

پدر گفت: همین دیگه، هیچی. پسر هاج و واج مثل بوقلمون پدر را نگریست و گفت: خب الان من این جمله رو چیکار کنم؟
پدر گفت: ... هیچی الحق که کودن ترینی. پسرم همین که بدانی نمی دانی یعنی خیلی
می دانی.

پسر با اینکه نفهمید چه شده اما با همین جمله متحول شد. از آن پس وی پله های ترقی را دو تا یکی در دانشگاه طی کرد. برای این کار ابتدا با اصلاح نکردن صورتش ظاهرش را تغییر داد و در دوران موسوم به خدمت گزاری، از مهرورز بزرگ- تا جا داشت و از آن ورش نمی زد بیرون- حمایت کرد و با این کار بلافاصله پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، به مدیریت یکی از بزرگترین کارخانه های کشور منصوب شد. حالا شرکت های واردات، صادراتش بماند. وی همان فردیست که در دانشگاه، آن کس که بداند و بداند که بداند را در یکی از تجمع های دانشجویی لو داد و اصطلاحاً آنتن شد. خاک بر سرش! در نهایت وی اگرچه لنگان خرک خویش به منزل رساند اما پس از روی کارآمدن دولت جدید، همراه با لنگان خرکش در سوراخی قایم شده است.

آن کس که نداند و نداند که نداند



وی فردی بود که مانند دانشجوی قبلی هیچ چیز نمی دانست با این تفاوت که کسی هم نبود که او را راهنمایی کند که از ندانستنش آگاهی داشته باشد. با این حال از زندگی دانشجویی خود راضی بود و همه چیز را از دانشگاه و درس و تحصیل و... به جزایر لانگرهانسش گرفته بود. او در خانواده ای متمول و خرمایه رشد کرده بود و بنابراین نیازی به درس و دانشگاه نداشت. وی از همان بدو ورود به دانشگاه، راه خود را انتخاب کرد و ترجیح داد به جای غرق شدن در انتگرال دوگانه، مشتق جزئی، اصل لوشاتلیه و قانون دوم نیوتن، به عشق و حال بپردازد و غرق در آن شود. البته به نظر ما عشق و حال بود، از نظر او کاملاً قصد ازدواج بود، ارواح عمه اش.

بنابراین راه های متفاوتی را برای تبدیل همکلاسی، دوست معمولی و جاست فرند به ریلیشن شیپ، مخاطب خاص و نامزد آینده برگزید و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و طبق آمار تقریباً با تمام آنها لااقل یک بار جزوه رد و بدل کرد. حالا اینکه فقط جزوه بوده یا چیزهای دیگر، راستش خود ما با اینکه منتهی الیه آمارگیری هستیم، نمی دانیم. در نهایت او دوران تحصیل در دانشگاه را با پرداخت کارت هدیه به اساتید و رؤسای دانشگاه با موفقیت سپری کرد و سپس به شغل پدر پولداری مشغول شد. اصلاً هم در جهل مرکب تا ابدالدهر نماند. بیخودی جو ندهید.



برگرفته از ماهنامه اصفهانیمروز نوشته وحید میرزایی