همه ی مشکلات ما در تصمیم گیری، ناشی از عدم تسلط بر مهارت تصمیم گیری نیست. ما در بسیاری از موارد از تصمیم گیری می ترسیم. قبل از آشنایی با این ترس و ریشه های آن، نمی توان در مورد مهارت تصمیم گیری صحبت کرد.


ما از فوبیا (ترس های بی دلیل) زیاد شنیده ایم. فوبیای سوسک و مارمولک. فوبیای تاریکی و ارتفاع. فوبیای تنهایی و سکوت. اما شاید هیچیک از آنها، به اندازه ی ترس از تصمیم گیری بر زندگی ما سایه نیانداخته باشد.
ترس از تصمیم گیری به حدی جدی است که برای آن یک نام اختصاصی هم در نظر گرفته شده است: Decidophobia. همانگونه که مشخص است این عبارت، از ترکیب دو کلمه Decide به معنای تصمیم گیری و Phobia به معنای ترس بی دلیل شکل گرفته است.
این لغت توسط والتر کافمن، ابداع شد. او کتابی به نام بدون گناه و عدالت نوشت که نسخه کامل انگلیسی آن را می توانید از طریق این لینک مطالعه کنید. او کتاب خود را اینگونه شروع می کند:




ترس از تصمیم گیری یا فوبیای تصمیم گیری، باعث می شود ما جرات انتخاب یک گزینه را از میان گزینه های موجود نداشته باشیم. این در حالی است که در بسیاری از موارد، گزینه ی درست را می توانیم به سادگی از میان گزینه های پیش رو تشخیص دهیم.


البته اینطور نیست که ما از همه ی تصمیم ها بترسیم. تصمیم گیری در برخی موارد ترسناکتر و در برخی موارد ساده تر است. به تعبیر والتر کافمن شاید به همین دلیل است که ما گاهی از تصمیم های ماکروسکوپیک(این رابطه را قطع کنم یا ادامه بدهم؟) به تصمیم های میکروسکوپیک (آیا این رابطه را می شود فعلاً برای چند ماه ادامه داد؟) فرار می کنیم.
به همین دلیل، احتمالاً شما این راهکار را زیاد دیده یا به کار برده اید:





حالا یک تغییر کوچک انجام بدهیم:

مدت هاست تصمیم به تعویض و ارتقاء ماشینم دارم. اما باید ده ها میلیون تومان پول روی قیمت ماشین فعلی بگذارم تا ماشینی که کمی بهتر است خریداری کنم. نه می توانم این تصمیم را فراموش کنم و نه جرات دارم که به صورت قطعی تصمیم بگیرم. به سراغ راه حل دیگری می روم: فعلاً ضبط ماشین رو عوض می کنم تا ببینم چی میشه. شاید بشه با همین ضبط جدید تا مدتی همین ماشین رو تحمل کرد.
شاید اینجا، تشبیهی که پیتر سنگه در کتاب پنجمین فرمان خود، در حوزه تفکر سیستمی مطرح می کند قابل استفاده باشد: با تقسیم یک گاو به دو قسمت، دو گوساله نخواهیم داشت. بلکه یک گاو مرده خواهیم داشت. ما با خرد کردن یک تصمیم به تصمیمهای کوچک تر، عملاً اصل آن تصمیم را کنار گذاشته و سرگرم انتخابهای دیگری شده ایم.
غیر از مورد فوق، ما راهکارها و مکانیزهای دیگری هم برای فرار از تصمیم گیری و پنهان کردن فوبیای تصمیم گیری آموخته ایم.
فعلاً اولویت من نیست:

می دانیم که دیر یا زود باید راجع به ماندن یا رفتن از کشور تصمیم بگیریم. اما به دلیل ترس از گرفتن این تصمیم، می گوییم: فعلاً مشغول درس خواندن هستم. بگذار لیسانسم رو بگیرم. بعداً به این مسئله فکر می کنم. الان اولویت من مهاجرت یا ماندن نیست. اولویت دانشگاه است.




باید از یک مشاور کمک بگیرم:

مسئولیت این تصمیم خیلی زیاد است و اگر خودم گزینه ای را انتخاب کنم، بعداً همیشه احساس پشیمانی خواهم داشت. به سراغ مشاور می روم و آنقدر مشاورم را عوض می کنم تا مشاوری پیدا کنم که گزینه ی مورد نظر من را پیشنهاد کند. حالا اگر اوضاع خوب شد می گویم نظر خودم هم از اول همین بوده و اگر اوضاع بد شد، کسی هست که نفرینش کنم و مسئولیت بدبختی ها و بیچارگی ها را گردن او بیندازم.
دلیل اینکه بسیاری از ما مشورت می گیریم، ندانستن پاسخ نیست، بلکه ترسیدن از پذیرش پاسخی است که در ذهن داریم.
اگر کسی واقعاً گزینه درست را نداند یا اطلاعات کمی داشته باشد، منطقی است که به سراغ مشاور برود. اما اگر من و شما، پاسخ را – تقریباً با قطعیت – می دانیم، به احتمال زیاد، مشورت گرفتن یکی از مکانیزمهای ما برای فرار از تصمیم گیری است.


به اطلاعات بیشتری نیاز دارم:

مدتهاست در یک رابطه هستم. رابطه نه آنقدر خوب است که به زندگی مشترک تبدیل شود و نه آنقدر بی خاصیت که رها شود! زمانی که دیگران یا طرف مقابل من، از من در خصوص آینده ی رابطه و نگاه من به این رابطه می پرسد می گویم: هنوز به اطلاعات بیشتری نیاز دارم. تو هم همینطور! باید فعلاً دوست باشیم. بیشتر یکدیگر را بشناسیم. با چند سال دوستی که چیزی معلوم نمی شود!.


  • برای مکانیزم های فوق، چه مثال های دیگری دارید؟
  • چه مکانیزم های دیگری را می شناسید که در کنار موارد فوق، برای فرار از تصمیم گیری به کار گرفته می شوند؟
  • در تصمیم گیریهای مدیریتی، هزینه های غیرقابل بازگشت، یکی از دلایل ایجاد فوبیای تصمیم گیری است.